معرفی فیلم بهترین پیشنهاد
معرفی فیلم بهترین پیشنهاد یا بالاترین پیشنهاد (2013) The Best Offer ؛ فیلمی در سبک تریلر روانشناختی به کارگردانی جوزپه تورناتوره است. نام تورناتوره را که میشنویم به نام فیلمهای مالنا، افسانه ۱۹۰۰ و سینما پارادیزو میافتیم، شاهکارهایی به یادماندنی که برای همیشه در ذهنمان نقش بستهاند و بسیاری از ماها چند بار نگاهش کردهایم، آنها را به دوستانمان توصیه کردهایم و حتی اگر فرصتی هم برای بازبینی آنها نداشته باشیم، هر بار موقعیتاش پیش بیاید، روایتهای عاشقانه آنها را در «ذهن» مرور میکنیم و اگر در زندگیمان عاشقیهای قابل اعتنایی را تجربه کرده باشیم، عشقهای خود را در قالب آنها تخیل میکنیم!
اما اعتراف میکنم که بعد از دیدن این فیلمها، سینمای توناتوره را فراموش کرده بودم، شاید به خاطر اینکه ۳ فیلمی که از آنها یاد کردم، آنقدر کامل بودند که که تصور نمیکردم، تورناتوره بتواند یک بار دیگر فیلمی همرده آنها بسازد، درست به همین خاطر نه فیلم «باریا» او را دیدم، و نه فیلم «زن ناشناس»اش را که در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۰۶ ساخته شدهاند؛ و شاید آنها را در فرصتی دیگر ببینم.
اما در اینجا میخواهم در مورد فیلم «بهترین پیشنهاد» یا The Best Offer تورناتوره بنویسم که در سال ۲۰۱۳ ساخته شده است.
اصل یا اصیل؟
سوال اصلی ای که این فیلم از بینندگانش میپرسد این است که:
آیا در آثار معجول هم ردی از اصالت یافت می شود؟
و آیا واقعاً جعل امکان دارد؟ یا ممکن است بتوان نقشی بازی کرد که خالی از هر اصالتی باشد؟ و آیا یک نقاشی جعل شده (یا حتی یک رابطهی عاشقانهی کلاهبردارانه) تماما بی ارزش است؟
و در پاسخ این سوال نخست به این شک میافتیم که آیا جفری راش(که متخصص تشخیص نقاشهای تقلبیست) فریب خورده؟ و بعد فیلم میخواهد ما را به این نقطه برساند که او فریب نخورده بلکه تازه یاد گرفته اصالت را در بطن یک چیز جعلی رصد کند و حتی از رگه های اصیل آن لذت نیز ببرد.
با همین نگاه صحنههایی که کاراکتر اصلی حریصانه به نقاشیهای مجموعهی شخصی اش نگاه میکند، در پیوند موسیقی و بازی فوقالعادهی جفری راش معنادار میشوند.
مهم ترین جوایز و افتخارات:
• انتخاب ویژه هیئت داوران فستیوال فیلم برلین – 2013
• انتخاب ویژه هیئت داوران فستیوال بین المللی فیلم ملبورن – 2013
• نامزد دریافت دو جایزه از گلدن گلوب ایتالیایی شامل:
• بهترین موسیقی متن(انیو موریکونه)
• بهترین فیلمبرداری(فابیو زاماریان)
• و همچنین حضور در فستیوال فیلم های اروپایی
نگاهی به فیلم بهترین پیشنهاد The Best Offer
واقعاً چه گونه اتفاقی باید برای یک مردی که پای به دههی ششم زندگیاش گذاشته بیفتد تا بفهمد خودش نبود یا حداقل آن گونه که باید می بوده نبوده! کودکی، جوانی، عاشقی و حتی بزرگ سالی نکرده است و فقط پیر شده است؛ یک غول پیر که بعد از اندی سال اسوه یی بی مانند در دنیای خاک خوردگی های با ارزش!
انگشت ویرانگر چه کسی تلنگری به مانند صاعقه بر زندگی وی فرود آورده که روح پیرمرد هم چون قرص جوشانی در ظرف بدنش حباب حباب حل می شود و در این اثنا همراهان همیشگی اش؛ دستکش ها هم بی عزت می شوند.
…
آن چه در این فیلم رومن می بینیم روندی از فرش به عرش و نهایتا بازگشتن به فرش را دنبال می کند. وقتی یک پیرمرد با دست کش های چرمی اش فیلم را شروع می کند، معلوم هست که روحش هم مانند دستانش در غلاف مانده اند. حدسی که می زنیم دقیقآ قرار است چه بلایی به سر این پیرمرد دور از دنیای امروزی و قهر با تکنولوژِی بیاید، حتی زرنگ بازی های او هم بزرگ ترین نشانه از آسیب پذیری اش؛ نداشتن راستین عشقی درون زندگیست.
بعد نوبت آن است که صدای دلنشین پشت تلفن دل همه ی بینندگان را ببرد. صدایی که از درون سایه ها به درون پیرمرد می خزد و گاه ببیننده را فریاد رس خود میبیند که در تمثال پیرمرد به داد فریاد های بی صدایش می رسند. دختر طلسم شده، درست مانند پیرمرد ولی نه تنها دستانش که باید تمامی وجودش در جایی در بسته بماند تا ایمن باشد.
آن چه در لایه ی زیرین فیلم مخصوصاً در نیمه ی دوم پدیدار می شود این هشدار است که مدام بیننده به پیرمرد داستان می دهد که نکند تو را گول بزنند! چیزی که به صورتی فوق العاده صورت می گیرد به وسیله ی جوانک مهندس داستان. آری او مهندس است ولی بیش از آن که فردی فنی باشد، یک مهندس اجتماعی است که پیچ و مهره های پیرمرد را یکی یکی و به دقت باز می کند اما به گونه ای که سرپا و ناکارآمد باقی بماند و احساس پوچی را به زیبا ترین شکل به او هدیه می کند.
برداشت اولیه از فیلم بهترین پیشنهاد جوزپه تورناتوره
کار تورناتوره ستودنیست زیرا که وی به طرز لطیفی دو اختلال روانی یعنی وسواس فکری و عملی(در مورد پیرمرد) و آگوروفوبیا(در مورد دختر) در نمایش خود گنجانده است و کمی هم وجهه ی مثبت یا لااقل کنجکاوی بر انگیز به آن ها داده است. از موسیقی متن مثال زدگی و طراحی صحنه های بی نظیر فیلم نباید گذشت چرا که نقش مهمی در پیش بردن داستان کمی بی سرانجام داستان دارند. در یک چهارم پایانی انگار این بیننده است که وسواسش عود می کند و از درون خودش را می خورد، دیوانه می شود و خیال می بافد. فراموش نشود نیاز به هم حسی قوی بیننده است و گرنه که داستان به زعم بیننده در هم بر هم بنظر می رسد و در عین حال به شکلی مضحک و بی سر و ته.
نا گفته نماند که نباید ازین کار تورناتوره بی خرده گرفتن گذشت، مخصوصا که داستان خطی اش کاملا قابل پیش بینی است و فقط نحوه ی رخ دادن اتفاقات است که قابل توجه است و بیش از این ها می شد به زوایای تاریک و تار بیماری های روانی پرداخت.
در پایان دیدن این فیلم را به تمام کسانی که از ژانر درام لذت می برند و کارهای جوزپه تورناتوره را دوست دارند پیشنهاد می کنم.
دلایلی برای دیدن فیلم بهترین پیشنهاد
+ بازی عالی جفری راش.
+ موسیقی انیو موریکونه و کارگردانی جوزپه تورناتوره.
+ دیالوگهای بسیار عالی. با استعارات و کنایات قوی. مخصوصاً آنهایی که مربوط به اصالت آثار جعلیاند.
There’s always something authentic concealed in every forgery
همیشه تو هر اثر معجولی یه چیز اصیلی پیدا میشه
+داستان جذاب و شخصیتپردازی قابل قبول کاراکتر اصلی.
+ تاکید دوستداشتنی فیلم روی آثار هنری. به خصوص تابلوهای پرترهی بسیار زیبا.
+ شمههایی آشنا از ژانر معمایی و فضای رازآمیز داستان.
از بازیگران آن هم میتوان به جفری راش، جیم استرجس، سیلفیا هوکس و دونالد ساترلند اشاره کرد. موسیقی این فیلم ساختهٔ انیو موریکونه، آهنگساز ایتالیایی و برندهٔ تندیس بهترین موسیقی سال از آکادمی سینمای اروپا است. داستان فیلم در مورد یک دلال عجیب و غریب آثار هنری بنام «ویرگیل اولدمن» و همینطور دستیارش «کلیر» است. دلال حراجیای که در کار خودش استاد است وارد روابط پیچیدهای با یکی از مشتریهایش میشود…
خلاصه ی داستان:
ویرجیل اولدمن، مدیر ثروتمند یک حراج هنری و متخصص ارزشگذاری آثار هنری، از سوی دختر جوانِ مشکوکی، مأمور می شود تا ارثیه ی هنگفتی را که از پدر و مادرش به او رسیده، ارزشگذاری کند. دختر خودش را پشت دیوارهای قطور خانه مخفی کرده و حاضر نیست، چشم اولدمن به او بیفتد. اولدمن، هر روز مشتاق تر و مشتاق تر، تلاش می کند تا دختر را از اتاقش بیرون بکشد …
یادداشت:
توصیه میکنم اگر فیلم را ندیدهاید، این یادداشت را نخوانید و اگر دوست داشتید، این نوشته را بوکمارک کنید تا بعد از دیدن فیلم، بخواندیش!
از ویرجیل اولدمنِ ابتدای فیلم تا ویرجیل اولدمنِ آشفته ی میانی فیلم، فاصله ی زیادی وجود دارد، که علتش، عشق است. البته همین ابتدا باید تأکید کنم که این عشق، در نظر این مردِ پیرِ عبوس، نه آن معجزه ی اثیری، که بیشتر به معنای جسمانی اش است. فلاش بکی که از ذهن او می بینیم و طی آن دختر جوان و خودش، در بستر، به هم پیچ و واپیچ می خورند، نشانگر حس بیدار شده ی پیرانه سرِ اوست که جنبه ی جسمی اش، فراتر از آن حس اثیری اش، او را گرفتار کرده(این میان البته آدم های بدبینی هم پیدا می شوند که لابد خواهند گفت مگر عشق غیر از این چه می تواند باشد؟! )
فیلم بهترین پیشنهاد
نکته اینجاست که ما هیچ گاه متوجه نمی شویم این افکارِ هوس آلود، در واقعیت هم اتفاق افتاده، یا تنها خیال این پیرمرد است. هر چه که هست، عشق در نظر او، با آن زندگی یکنواخت و احساسات سرکوب شده، بیشتر جنبه ای جسمانی دارد تا روحانی و عاطفی.
اولدمن، پیرمردِ خشک، سرد، عبوس، ترسان از ارتباط با زن ها (احترامی که برای زنا قائلم، برابر ترسیِ که همیشه ازشون داشتم)، مدیر ثروتمند حراج آثار هنری ست که فقدان یک عشق اصیل و واقعی (که گفتم جنبه ی جسمی اش چربش بیشتری دارد)، در زندگی سرد و یکنواختش را بروی تابلوهای پرتره ی زنان زیبایی جستجو می کند؛ که در اتاقک مخفی خانه ی بزرگش جمع کرده است.
لذت او، ورود به آن اتاقک، نشستن جلوی تابلوها و گرداندن چشم هایش روی چهره هایی ست که گرچه اصل هستند، اما نمی توانند جای یک عشق اصیل را پر کنند. ویرجیل کم کم در رابطه با کلرِ پشت پرده است که از لاک خود بیرون می آید و طعم زندگی واقعی را می چشد. ابتدا، ماجرا یک کنجکاوی ساده است( برای ما هم ): چرا کلر خود را نشان نمی دهد؟ او چه شکلی ست؟ پشت آن دیوارها چه می کند؟ و چطور روزگار می گذراند؟ اما این سئوال ها، کم کم جای خودشان را به عشق (شاید باید خواند هوس) می دهند و تجربه ای جدید آغاز می شود.
ویرجیل اولدمنِ سرد و عبوس، تغییر می کند. او که عین همان عتیقه هایی که جزوی از زندگی اش هستند، در دنیایی قدیمی و کهنه روزگار می گذراند، تا حدی که با مظاهر تکنولوژی مثل موبایل هم مخالف است و هیچ وقت به آن دست نمی زند، وقتی دچار عشق کلر می شود و او را گم می کند، آشفته و عصبی، هندزفری به گوش، هم، حراج هنری را مدیریت می کند، و هم، از طریق موبایل از بقیه خبر می گیرد که کلر را پیدا کرده اند یا نه!
مقایسه ی تفاوت سر و وضع او در ابتدای فیلم با این صحنه، با آن سر و وضع بهم ریخته و آشفته، گواه این است که چه بلایی سر او آمده.
نقد فیلم The Best Offer
تورناتوره با چینش خوب صحنه ها و اتفاقات، داستان جذابی را برای تماشاگر تعریف می کند. تا یک جایی، ما را مشتاقِ دیدنِ کلر نگه می دارد و اینکه این پرسش را در ذهنمان می نشاند که مشکل او چیست. این در حالیست که با داستانک فرعی آن روبات سخنگو، که ویرجیل تکه تکه قطعاتش را در خانه ی کلر پیدا می کند و آن را به رابرت، دوست جوانِ جاعلش می سپارد تا آن را سر هم کند، بیننده را مشغول نگه می دارد؛ تا هم کلیت داستان پر و پیمان تر باشد، و هم در نهایت، ارتباط تماتیکی بین این داستانک و کلیت اثر برقرار شود که در انتها شاهدش خواهیم بود.
گرچه بلایی که قرار است سرِ ویرجیل بیاید، نقشه ای که برایش پیاده شده جای شک و شبهه باقی می گذارد و کمی گنگ است، و همچنین ساخته شدنِ تدریجی آن روبات سخنگو، آنقدرها منطق خوبی ندارد و به کلیت کار هم چندان نمی چسبد.
با اینکه ویریجل اولدمن، استاد خبره ی تشخیص اجناس هنریِ اصل از بدل است. کافیست حتی با چشم غیر مسلح یک نگاه بیندازد تا تشخیص بدهد یک تابلوی نقاشی اصل است یا فرع. اما همین مردِ سفت و سخت و دقیق، آنجا که فکر می کند به آن اصلی رسیده که همیشه دنبالش بوده، ناگهان ورق برمی گردد.
عقده های سرکوب شده ی او در قبال ارتباط با زنان، با دیدن دختری زیبا، چنان ناگهان چشم هایش را کور می کند که دیگر تشخیص سره از ناسره را از دست می دهد. تورناتوره با چرخش انتهایی اثر و کشاندن ماجرا به سمت یک غافلگیری بامزه، دست ما را برای این ارجاعات فرامتنی باز می گذارد تا در پس زمینه ی این داستان غافلگیرکننده، به تم درخور توجهی هم برسیم.
نقد و برسی فیلم The Best Offer
چیز جالب در فیلم بهترین پیشنهاد، چند لایه بودن آن است، یعنی هر کس به فراخور سطح فکری و علایق و سلیقههای خود میتواند با فیلم ارتباط برقرار کند، حتی استنباط شما از فیلم بستگی دارد که تا دقیقه چندم فیلم را دیده باشید، فیلم تا قبل از چرخش داستانی آخر، یک فیلم رمانتیک تمامعیار مینماید، با دیدن این چرخش داستانی، فیلم ناگهان جنایی و تریلر میشود و باز هم در انتهای فیلم، شما را به حال و هوایی دیگر میبرد!
شما ممکن است مفتون رومنس فیلم شوید و پیگیری عشق دو انسان با تفاوت سنی زیاد را دوست داشته باشید، عشقی که در ابتدای کار عاشق روی دلدار را هم ندیده است و به افسانههای پریانی میماند!، عشقی دو آدم غریب، اما ظاهرا آشنا، یکی گرفتار فوبیا و دیگری گمشده در علایقاش و گریزان از ارتباط جمعی! این عشق است که بادی «کلیر» را از زندان فیزیکی و روحیاش به در آورد و مرد را از دام تارهای زندگی حرفهایاش برهاند.
از سوی دیگر فیلم ممکن به مذاق هنردوستان هم خوش بیاید، چون در فیلم در سکانسهای متعددی آثار هنری مشهوری به نمایش درمیآیند، مثل پرتره دختر جوان اثر پتروس کریستوس، یا تابلویی از رافائل.
فیلم را ممکن است حتی دوستداران فناوری و گوشیهای موبایل هم دوست داشته باشند! آنجا که الدمنی که هرگز گوشی موبایل نداشت، یک گوشی هوشمند اندرویدی میخرد!
فیلم بهترین پیشنهاد
اما داستانک جالب فیلم درباره «ژاک ووکانسن» است، در فیلم بهترین پیشنهاد، الدمن با جمعآوری قطعات و چرخدندهها و پوستههای یک ربات مکانیکی آدمواره، با کمک دوستش، آن را سر هم میکند و رباتی درست میکند که می تواند دست و صورت و حتی چشماش را حرکت بدهد و با یک سیستم ضبط و پخش مکانیکی حرف بزند!
جالب است بدانید که این ووکانسن، کاراکتری تخیلی نیست، ژاک ووکانسن، بین سالهای ۱۷۰۹ تا ۱۷۸۲ میزست، او یک مخترع فرانسوی بود.
ووکانسن، دهمین فرزند یک دستکشباف فقیر بود، در جوانی تمایل پیدا کرد که ساعتساز شود، بعدها عاشق مکانیک شد و با مطالعه آناتومی بدن انسان توانست، اسبابهای مکانیکی بسازد که از حرکات فیزیولوژیک طبیعی تقلید میکردند.
او در ۱۸ سالگی نخستین نمایشگاه خود را برگزار کرد و در آن تعدادی از آدموارهها یا اندرویدهای خود را به نمایش گذاشت، از جمله آدموارههایی که میز شام حضار را میچیدند و تمیز میکردند! اما یک مقام دولتی مدعو، کارهای او را کفرآمیز دانشت و دستور تخریب آنها را داد.
در سال ۱۷۳۷، او یک ربات مکانیکی فلوتنواز ساخت که میتوانست ۱۲ آهنگ را بنوازد، در آن زمانه که اختراعاتی مثل این در حکم اسباببازی بودند، فاوتنواز او چیزی انقلابی بود.
از اختراعات و ابداعات دیگر او میتوان به یک نوازنده دایره زنگی اشاره کرد. اما یکی از مشهورترین آثار او یک اردک مکانیکی بود که در هر بال او ۴۰۰ قطعه مکانیکی متحرک داشت، این اردک میتوانست بالهایش را تکان بدهد و حتی دانههایی را که میخورد هضم کند و دفع کند! البته ظاهرا! چون اردک مکانیکی مخزنی مخفی از مدفوع داشت!
برسی فیلم The Best Offer
در سال ۱۷۴۱ او از طرف دولت فرانسه مأمور شد تا به وضع صنایع ریسندگی فرانسه که از انگلیس و اسکاتلند عقب افتاده بود، سر و سامان بدهد، او نخست بعضی از کارها را خودکار کرد و در سال ۱۷۴۵، نخستین ماشین خودکار ریسندگی را ساخت.
ووکانسن، حتی بعد از آن در کاری نبوغآمیز سعی کرد که ماشین پارچهبافیای درست کند که طرحها را با کارتهای پانچ، ببافد. فناوریای که تازه نیم قرن بعد از او، توسط ژوزف ماری ژاکارد، عملی شد. اما طرح او به خاطر عدم استقبال بافندگان، پی گرفته نشد، کارگران بافندگیها در خیابانها طرف ووکانسن سنگ میانداختند.
همان طور که اشاره کردم، در فیلم «بهترین پیشنهاد»، ربات مکانیکی سخنگو به تدریج سر هم میشود، اما به هر حال برای نمایش در فیلم، این ربات باید ساخته میشد، جالب است بدانید که ربات را شخصی به نام راب هیگس برای تورناتوره ساخت.
بعضی از سکانسهای فیلم بسیار زیبا هستند و گویی که میخواهند استعارهای را نمایش بدهند، مثل پنهان شدن الدمن در پشت مجسمه آدم حوا برای اینکه بتواند برای نخستین بار رخ یار را ببیند.
یا همین آدمواره مکانیکی که باید حقیقتی را به الدمن گوشزد و یادآوری کند:
در اندرون هر چیز تقلبی، چیزی اصلی نهفته است!
همین جمله است که در نهایت الدمن – این پیر صنعای انگلیسی را- در پیرانهسری در سودای ملاقات دوباره با کلیر، راهی کافه شب و روز میکند! و سکانس و لحظه دیدنی آخر فیلم را باعث میشود!
از سکانسهای زیبای دیگر فیلم میتوان به جایی اشاره کرد که در آنجا الدمن موزه خصوصی خود را به کلیر نشان میدهد که میشود از آن تعابیری عاشقانه هم داشت، به مانند نمایان کردن زیبایی و یا اسرار درون در وقت خلوت و لحظات خودمانی در برابر کسانی که دوستشان داریم.
– پس من اولیش نبودم، تو زنهای دیگه هم داشتی؟
– آره، همهشون رو دوست داشتم، و اونا هم منو دوست داشتن، اونها به من گفتند که برای تو صبر کنم.
بهترین پیشنهاد
باز جفری راش در فیلم درخشانتر از بقیه است، موسیقی فیلم هم زیباست، نگاهی به عوامل ساخت فیلم، چیزی جالب به ما نشان میدهد، موسیقی فیلم را انیو موریکونه بزرگ ساخته است!
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا – چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم – که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون.
دیدگاه شما